سر سفرهی افطار تنهاییم نشستهام. مامبزرگ برایم ماقوت درست کرده، خودش میگوید فرنی. پریشب شیربرنج، شب قبلش آش گوجه و همه را تقسیم کرده که به پایینیها و بالاییها هم بدهیم. مامبزرگ خیلی سال است نمیتواند روزه بگیرد اما اصرار دارد سحری بگذارد برایم، برای افطارم چیزی درست کند. میگوید خدمت به روزهدار ثواب داره. میخواهد در سفرهداری با خدا شریک بشود. و با کاسهآشی بقیه را هم در سفره شریک کند، بالاییها را، پایینیها را. سر سفره با من نمینشیند اما. افطار و سحرهایم را تنهایی میگذرانم. مانده به اذان، صدای دعای آقا مصطفی از تلویزیون میآید. مامبزرگ میگوید دکتر چمرانه. یاد استاد شهریار گفتنش میافتم. چه با وسواس احترامشان را نگه میدارد. میگوید وقتی شهید شد خیلی گریه کردم. برای سهنفر خیلی گریه کردم. یکی هم سردار سلیمانی بود و دیگه شهید شیرازی. صیاد را میگوید. اشک جمع میشود سریع توی چشمهایش و میریزد. صورتش را میپوشاند و شانههایش میلرزد. تلویزیون اذان میگوید.
راهکار باهم اتحاد کردن معرفت بنیاد پلاک بخاطر ضدعفونی استاندارد محیط امر بازدید : 2455
جمعه 11 ارديبهشت 1399 زمان : 4:24