در دورترین جای دنیا به تو ایستادهام. گم شدهام مرتضا. به دیدارم بیا. در من نوری بیفروز. چشمبسته، دستبسته، ناشنیدهام. نمیبینمم مرتضا. به دادم برس. نور از کدام طرف میتابد؟ من ایستادهام پشت به نور یا دست جفاکاری پیش روی آفتاب پرده کشیده؟ همهجا تاریک است مرتضا. چگونه میبینی؟
رمان شغل خطر ناک بازدید : 651
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 23:03