loading...

Content extracted from http://panjerah.blog.ir/rss/?1581193507

بازدید : 651
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 23:03

در دورترین جای دنیا به تو ایستاده‌ام. گم شده‌ام مرتضا. به دیدارم بیا. در من نوری بیفروز. چشم‌بسته، دست‌بسته، ناشنیده‌ام. نمی‌بینمم مرتضا. به دادم برس. نور از کدام طرف می‌تابد؟ من ایستاده‌ام پشت به نور یا دست جفاکاری پیش روی آفتاب پرده کشیده؟ همه‌جا تاریک است مرتضا. چگونه می‌بینی؟

رمان شغل خطر ناک
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 84
  • بازدید کننده امروز : 16
  • باردید دیروز : 55
  • بازدید کننده دیروز : 31
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 238
  • بازدید ماه : 383
  • بازدید سال : 41332
  • بازدید کلی : 55717
  • کدهای اختصاصی