سال پیش همین روزها بود، همین روزهای سالگرد شبهای شعر گوته که من متنها را مرور میکردم. بخشی از سخنرانی شب آخر گلشیری را فرستادم برای علی؛ یادآوری و خاطرهبازی با بحثهای سر کلاس نظریه. صحبت کردیم و از ناامیدی گفتیم. بهش گفته بودم که ناامیدی من را فلج میکند. پرسیده بودم قوت از کجا میآورد برای این همه تلاش؟ برایم متنی از حسام سلامت فرستاد:
امید علیه امید
یا امید چگونهاز ناامیدی نیرو میگیرد؟
بُرشهایی از متن گفتگو:
▪️موقعیتهای تاریخی بسیاری را میشناسیم که اتفاقاً امیدبستن به کمکاری و بیکاری انجامیده، یکجور موقعیت بکتیِ «در انتظار گودو». و از آن طرف، ناامیدی از وضعیت منجر شده به اینکه سوژههای وضعیت تکانی به خودشان بدهند تا نظم خودِ وضعیتی را که مولد ناامیدی است زیرورو کنند تا راهی باز شود و افقی گشوده شود که در آن بتوان براستی امید بست. میخواهم بگویم برخلاف پروپاگاندای سیاسی رایج اصلاً اینگونه نیست که شما یا امیدوارید و دست به کنش میزنید و یا ناامیدید و تسلیم میشوید. این دوگانه را باید به دور انداخت. به نظرم میرسد در عوض باید از نسبتهای تاریخیِ میانِ خود امید و ناامیدی حرف زد.
▪️اگر ناامیدی به این معنا باشد که دیگر نمیتوان به سبک و سیاق همیشه ادامه داد و وضعیت به بنبستها و انسدادهای عبورناپذیر خود رسیده است و از این رو باید به راهها و امکانهای جدید اندیشید و آینده را میباید در کسوت امری سراپا متفاوت تخیل کرد، در این صورت ناامیدی میتواند مولد شور فراروی از حد و مرزهای دادهشدهی وضعیت باشد و به خواست تغییر گره بخورد. همینجاست که ناامیدی با امید نسبتی درونی پیدا میکند. به تعبیر دیگر، ناامیدی همواره ناامیدی به یک وضعیتِ مشخصِ تاریخی است و این میتواند سودای طرحاندازی یک وضعیت دیگرگونه را بیدار کند. در این دست طرحاندازیهای معطوف به آینده همواره پای خیالپردازی در میان است و همهی قدرت امید در فراروندگیاش از وضعیت از همین خیالپردازیهایش میآید. اساساً اگر خیالپردازی را از امید و امید را از خیالپردازی بگیریم از هیچکدام چیزی نمیماند. تخیل است که مرزها را عقب میراند و افقهای امکان را باز میکند. «نا»ی ناامیدی یعنی نفی و نفیکردن روش امید است.